Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-05-05@08:11:48 GMT

«وحيد خزايي» از رازهاي پشت پرده زندگي اش مي گويد

تاریخ انتشار: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۱۵۷۳۱۳

خبرگزاري آريا - مجله همشهري سرنخ - خاطره علي نسب: آن روزها را همه ما به ياد داريم. روزهايي که عکس هايش يکي پس از ديگري همراه با کپشن هاي خنده دار دست به دست در فضاي مجازي مي چرخيد و حاصلش شد خنده اي روي لب ما و لرزه اي به تن او. خنده هايي که هر روز صدها تن آوار روي زندگي اش هوار کردند و راهش ختم شد به زندان و فرار.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

او حالا اين روزها يک فرد سابقه دار است که در شهر «استانبول» هر روزش را با درد شروع و با دلتنگي تمام مي کند. «وحيد خزايي» براي اولين بار در يک رسانه رسمي از پشت پرده آنچه فضاي مجازي به سرش آورد مي گويد.

سال 95 براي تو سال بسيار جنجالي بود. خيلي زود بعد از منتشر شدن عکس هايت مشهور شدي، بعضي ها مي گويند که خودت عکس ها را منتشر کردي و از اين شهرت خوشحالي؟

- به هيچ وجه. مگر مي شود از اين که عکس هايم دست به دست چرخيد و آبرو و شرف خود و خانواده ام رفت خوشحال باشم؟ مگر مي شود از آوارگي در کشور غريب خوشحال بود؟ دلم مي خواست هيچ وقت اينگونه به شهرت نمي رسيدم و هيچ کس با چهره و نامم آشنا نبود و امروز در خاک وطنم و در کنار اعضاي خانواده ام در آرامش زندگي مي کردم.




چهره ات براي خيلي از کاربران ايراني آشناست اما کمتر کسي مي داند «پسر تلگرامي» در حقيقت کيست، از خودت براي مان بگو.

- پسر تلگرامي همان کسي است که خيلي از هموطنانش براي يک لحظه خنده و سرگرمي و جوک ساختن، عکس هايش را دست به دست چرخاندند، نه به آينده اش فکر کردند و نه دل شان براي اعضاي خانواده اش سوخت. 30 ساله بود که خنده هاي کاربران روي سرش هوار شد و او را تبديل کرد به يک پسر افسرده.

فرزند چندم خانواده هستي؟

- دومين فرزند خانواده هستم. يک برادر 35 ساله دارم و يک خواهر 29 ساله.

خيلي ها گفتند پدرت جزو افراد ثروتمند تهران است و خرج يک روزت مساوي است با حقوق يک ماه يک کارمند. اين موضوع حقيقت دارد؟

- خودم هم اين حرف ها را بارها شنيدم اما واقعيت اين است که من پدرم را سال ها پيش از دست داده ام.

اما انگار ساکن يکي از محله هاي بالاي تهران بودي؟

- سال ها ساکن سعادت آباد تهران بودم، منطقه اي که افرادش نه زياد ثروتمند هستند و نه فقير. در موقعيتي زندگي مي کردم که هم درآمد خوبي داشتم و هم مي توانستم پس اندازي براي خودم کنار بگذارم. اگر در حساب شخصي ام مبلغي هم داشتم به خاطر زحمت هايي بود که شبانه روز کشيدم نه ارثيه پدري.

اتومبيل مازراتي را هم با پول خودت خريدي؟

- مازراتي سوار بودن را نه تاييد مي کنم نه تکذيب. دوست ندارم در اين باره حرف بزنم.

پس هيچ وقت کارگر ساده نبودي؟

- خير، به من گفتند اگر بگويم کارگر ساده اي بيش نيستم مي توانند برايم کاري کنند که به زندان نروم. من هم اين جمله را در مقابل رسانه ها گفتم به اميد اين که پشت ميله هاي زندان نيفتم.

شغلت چه بود؟

- من تحصيلاتم را در رشته تربيت بدني در دانشگاه «ابهر» تمام کردم اما به شغل ساخت و ساز علاقه داشتم و بعد از اتمام تحصيلاتم وارد اين کار شدم و خيلي زود هم توانستم در اين شغل موفق عمل کنم.

فيلم را برگردان به مدت پيش. چگونه و چرا عکس هايت در فضاي مجازي دست به دست چرخيد؟

- عکس هاي من هيچ وقت به دست خودم پخش نشد و اين موضوعي است که کمتر کسي آن زمان باور کرد. حقيقت اين بود که يکي از دوستان صميمي من عکس هايم را در يک گروه تلگرامي که بيشتر کاربران آن پسر بودند پخش کرد، از آن گروه يک نفر عکس هايم را به گروه هاي ديگر فرستاد و اين گونه بود که در کل ايران عکس هاي من پخش شد.

بعد از انتشار عکس هايت چه اتفاقي برايت افتاد؟

- از همان شب اول، تماس تمام کساني که عکس هاي شان همراه با من منتشر شده بود شروع شد. خوب به ياد دارم چند شب اول حتي يک دقيقه هم نمي توانستم بخوابم. من کسي نبودم که عکس افراد ديگر را پخش کنم. (مکث مي کند) هر چند اشتباه کردم که اين عکس ها را با گوشي تلفن همراهم گرفتم. بزرگ ترين اشتباه من هم عکس انداختن با ديگران بود و بدتر از آن نگه داشتن اين عکس ها در گوشي همراهم. اي کاش همه عکس ها را پاک مي کردم.




دوستت خصومتي با تو داشت؟

- خير، از سر شوخي و لوده بازي اين کار را کرد. از ته دلش خبر داشتم. دوست نداشت من به اين روز بيفتم اما اتفاقي که نبايد مي افتاد افتاد و من مانده بودم با تهديدهايي از طرف افراد حاضر در عکس ها و ناسزا و توهين شنيدن از مردم عادي.

مي توانستي به راحتي از دوستت شکايت کني، اين طوري شايد مشکلاتي که امروز داري را ديگر نداشتي، چرا اين کار را نکردي؟

- همان شب که تماس ها روي گوشي ام شروع شد به خانه دوستم رفتم تا با او صحبت کنم و به راه حلي برسم. مادرش بيماري سختي داشت و دکترها جوابش کرده بودند. من را که ديد گريه کرد و گفت از پسرم شکايت نکن. نمي دانستم چه کنم. نان و نمک اين خانواده را خورده بودم. نخواستم آب در دل مادرش تکان بخورد. گفتم مادر من شکايتي از پسرت نمي کنم و نمي گويم که صميمي ترين دوستم باعث شد من به اين منجلاب بيفتم. اشک هايش را پاک کرد و از من قول گرفت روي حرفم مي مانم و تا زماني که در ايران بودم به هيچ کس نگفتم دوستم زندگي امرا نابود کرد.

رفاقت ارزشش را داشت؟

- درست مي گوييد. يک رفاقت باعث شد من از کشورم، خواهر، برادر و مادرم دور شوم. در مرام من ارزشش را داشت. مادر دوستم چند ماه پيش فوت کرد. از اين ماجرا ناراحت نيستم که پاي پسرش را وسط نکشيدم. خوشحالم که پسرش را پشت ميله هاي زندان نديد و رفت اما نه او و نه تمام کاربراني که عکس هاي من را دست به دست مي چرخاندند و مي خنديدند به حال روحي و جسمي مادر من فکر نکردند.

بعد از آن شب چه کردي؟

- سريع به کلانتري محل مراجعه کردم و شکايتي تنظيم کردم و اعلام کردم که گوشي ام را دزديده اند.

قضيه آن کليپ که چند روز پس از پخش شدن عکس هايت منتشر شد چه بود؟

- يکي از بدترين تصميماتي بود که در عمرم گرفتم. هيچ وقت خودم به فکرم هم نمي رسيد چنين کاري را انجام بدهم تا اين که يکي از همان افرادي که عکسش با من منتشر شده بود، درست در زماني که همه به من مي گفتند امروز و فرداست که دستگيرت کنند به من زنگ زد و خواست که کليپي از خودم برايش ارسال کنم.

او گفت در اين کليپ چه بگويي؟

- گفت آبرويم در خطر است و بگو فاميل هستيم و شکايت کرده اي. او به من قول داد که اين کليپ را فقط به اطرافيانش نشان خواهد داد و به هيچ وجه منتشرش نخواهد کرد اما چند ساعت بعد اين کليپ از شهر شيراز برايم ارسال شد. مي خواهم بگويم کل ايران اين کليپ را ديدند. من در آن کليپ جمله هايي را گفتم که از من خواسته شده بود. بدترين جمله اش هم اين بود که «پليس فتا پليسي است که حواسش به همه چيز هست.» اين کاش اين کار را نمي کردم (بغض مي کند) زندگي من اين روزها شده است پر از اي کاش.

قبلا با فعاليت هاي پليس فتا آشنا بودي؟

- من تا آن روز حتي نام پليس فتا را هم نشنيده بودم و اصلا نمي دانستم حيطه فعاليت شان چيست. فقط به من گفتند جرايم اينترنتي را پليس فتا پيگيري مي کند.

چقدر طول کشيد تا توسط پليس فتا دستگير شدي؟

- دو هفته طول کشيد که من را دستگير کنند. در اين دو هفته چند کيلو وزن کم کردم. شب ها براي خواب به خانه دوستانم مي رفتم اما باز هم نمي توانستم بخوابم. يک روز ساعت هشت صبح به خانه خودمان آمدم تا چند دست لباس بردارم که توسط ماموران پليس دستگير شدم.

خانه مجردي داشتي؟

- خير، با اعضاي خانواده ام زندگي مي کردم. آن روز را خوب به ياد دارم. به سرعت وارد ساختمان شدم و به سمت واحدمان رفتم که ناگهان زنگ در به صدا درآمد. در را باز کردم، پليس ها را ديدم که دستبندي به دستم زدند و گفتند آقا وحيد پليس فتا پليسي است که حواسش به همه چيز است. بعدها متوجه شدم نيروهاي پليس در لابي ساختمان و در قسمت اتاق سرايداري چندين روز منتظر ورود من بودند تا دستگيرم کنند.

بعد چه شد؟

- آنها من را براي بازپرسي بردند و بعد راهي زندان اوين شدم. فرداي آن روز دوباره از اوين به ساختمان پليس فتا رفتيم و اصلا خبر نداشتم قرار است پرونده ام رسانه اي شود اما ناگهان ديدم خبرنگاران شبکه هاي مختلف تلويزيون و نشريات دور و اطرافم را گرفتند. کار من سراسر اشتباه بود اما قاتل زنجيره اي که نبودم. من اصلا انتظار چنين برخوردي را نداشتم. از حق نگذريم رسانه اي شدن پرونده من زندگي ام را بيشتر به نابودي کشاند.

چند شاکي داشتي؟

- پرونده من سه شاکي داشت. هر چند من چاقو زير گلوي کسي نگذاشته بودم که با من عکس بگيرد اما جالب بود که همان هايي که با خواست و اراده خودشان با من عکس گرفتند گفتند که توسط من اغفال شده اند و اين دروغ محض بود. هيچ کس از آنها نپرسيد شما چرا با او عکس گرفتيد؟

دادگاه اولت چگونه گذشت؟

- در دادگاه اول سه نفر شاکي آمدند و قاضي رأي به يک سال حبس، يک سال حبس تعليقي و پرداخت چهار ميليون تومان جريمه نقدي داد و گفت اگر رضايت بگيريد جرم تان کمتر مي شود.




رضايت گرفتي؟

- دو نفر از شاکي هايم عنوان کردند که حاضرند با شرايطي رضايت بدهند اما شاکي سوم هر روز چيزي مي گفت. اين فرد همان کسي بود که به من گفت کليپ درست کن و بگو به فتا شکايت کرده اي.

و در نهايت نتوانستي رضايتش را بگيري؟

- من وکيل خوبي نداشتم و به همين خاطر مشورت هاي بدي هم گرفتم. به من گفتند چه رضايت بگيري و چه نه، بخششي در کار نيست و بيشتر ترسيدم. وکيلم حتي رضايت دو شاکي ام را روي پرونده ام نگذاشت. بعدها فهميدم اگر چهار ماه زنداني مي شدم مي توانستم به خاطر نداشتن سوءسابقه درخواست بخشش کنم و از زندان آزاد شوم.

چند روز در زندان ماندي؟

- 70 روز. 70 روز سراسر رنج و درد.

چطور آزاد شدي؟

- شب اربعين امام حسين (ع) بود که در زندان توبه کردم. آنقدر گريه کردم و العفو گفتم که از حال رفتم. به امام حسين (ع) گفتم خيلي از مردم شبيه من گناهکار هستند اما باعث شدند گناه من پررنگ تر از همه به چشم بيايد. خودت بين من و خدا پادرمياني کن. فرداي همان روز وثيقه اي که خودم گذاشته بودم را پذيرفتند و آزاد شدم. مراجع قضايي به من 20 روز وقت دادند تا رضايت گرفتن هايم را به سرانجام برسانم.

چه شد که به فکر فرار افتادي؟

- بيرون که آمدم بيشتر ترسيدم. مردمي که من را نمي شناختند تهديدم مي کردند که من را زنده نخواهند گذاشت. در خيابان چند بار کتک خوردم آن هم از مردها و پسراني که اصلا نمي دانستند قضيه چيست و فکر مي کردند من عکس ناموس مردم را منتشر کرده ام. در همان روزها بود که شنيدم يکي از مسئولان گفته است بايد با وحيد خزايي در حد «مفسد في الارض» برخورد کرد. اين جمله لرزه به تن من انداخت و توانايي ام در درست فکر کردن و درست عمل کردن را از من گرفت. به هر ايده و فکر نادرستي چنگ مي زدم. کاش مي ماندم و حبسم را مي کشيدم. کاش يک فردي را داشتم که مي توانست راهنمايي هاي درستي به من بدهد اما همه اطرافيانم حرف از فرار مي زدند.

پس قبول داري که اشتباه کردي؟

- صددرصد اشتباه کردم. به من گفتند که مي تواني از طرف «سازمان ملل» يا همان «يوان» درخواست پناهندگي کني و از ايران بروي. اينجا بماني عاقبتت طناب دار است. من هم اين کار را کردم. اشتباه پشت اشتباه. دو روز مانده بود به رفتنم از ايران به برنامه «شوک» دعوت شدم. «شاهين صمدپور» کارگردان برنامه شوک فرداي روز ضبط با من تماس گرفت و گفت که برنامه «ماه عسل» مي خواهد تو را براي ماه رمضان دعوت کند اما من در حال فرار بودم.

چطور با آدم پران ها ارتباط گرفتي؟

- از طرف يکي از آشناهايم با فردي آشنا شدم که گفت تو را مي برم آن طرف مرز ترکيه.

تا آن روز قاچاقچي انسان ديده بودي؟

- من اصلا نمي دانستم قاچاقچي انسان وجود دارد. افتاده بودم در ميان گرگ هايي که زنده ماندنم به سير بودن و گرسنه بودن آنها بستگي داشت.

چگونه از مرز خارج شدي؟

- تا مرز ترکيه با ماشين خودم را رساندم. درست رأس ساعتي که برايم تعيين شده بودت در موقعيتي که آدرسش را به من داده بودند ايستادم. شب که شد و عقربه هاي ساعت روي عدد 10 آمد، يک نفر که اصلا نمي شناختمش کنارم آمد و اسمم را برد و گفت که همراهش بروم. چند دقيقه بعد خودم را ميان 71 نفر که بيشتر آنها افغاني و پاکستاني بودند ديدم. راه بلد گفت بايد هر چه زودتر به سمت مرز ترکيه به راه بيفتيم. راه بسيار سخت و صعب العبوري بود. فکرش را بکنيد در آن ساعت از شب، آن هم در دل کوه و در حاشيه يک دره. اگر حتي مرا مي کشتند هم کسي خبردار نمي شد (بغض مي کند) خدا رحم کرد.

چند ساعتي به سختي در آن موقعيت راه رفتم. هوا تاريک بود و چشم چشم را نمي ديد. به همين خاطر چند بار بدجور به زمين خوردم و کم مانده بود به اعماق دره بيفتم. بعد از اين که مسير کوه ها را رد کرديم از ميان صخره ها وارد کوه هاي مرزي ترکيه شديم که ناگهان صداي تيراندازي شنيديم.

پليس ترکيه به سمت تان شليک مي کرد؟

- نمي دانم صداي شليک نيروهاي خودمان بود يا پليس ترکيه. اصلا شايد قاچاقچيان اين کار را کردند که بترسيم و پول بيشتري بدهيم.

شما پس از شنيدن صداي شليک چه کرديد؟

- هر کدام مان به سمتي فرار کرديم و در گوشه اي پنهان شديم. من بعد از آن تيراندازي خيلي ترسيدم. چند ساعت بعد وارد يک دشت شديم اما من واقعا نمي توانستم يک قدم ديگر راه بروم. تمام پاهايم آسيب ديده بود و خون زيادي از من رفته بود. هيچ وقت به اين معنا جمله «از پا افتادم» را درک نکرده بودم. وضعيتم خيلي بد بود.

استرس تمام وجودم را گرفته بود و به خاطر همين دستبند، ساعت و زنجير طلايم را به قاچاقچيان دادم و خواستم من را سالم به آن طرف مرز برسانند. آنها هم يک چهارپا در اختيارم گذاشتند چون مي دانستند که ديگر نمي توانم راه بروم. سه ساعت هم سوار بر قاطر و اسب راه رفتم تا بالاخره سوار اتوبوس شدم و به سمت استانبول رفتيم. در استانبول يکي از قاچاقچيان انسان من را تحويل فردي داد که در ايران با او قرار گذاشته بودم.

چقدر به آدم پران ها پول دادي؟

- آنها از افغان ها و پاکستاني ها مبلغ يک ميليون و نيم بابت رد کردن از مرز ايران و ورود به مرز ترکيه پول گرفته بودند اما از من بيشتر گرفتند. چيزي حدود شش ميليون تومان پول به قاچاقچيان دادم. علاوه بر آن، دستنبد، ساعت و زنجير طلايم را هم در اختيارشان گذاشتم که ارزش زيادي داشت.

آن طرف مرز زندگي ات چگونه گذشت؟

- به سختي. وقتي به سازمان ملل مشکلت را مي گويي و مي خواهي پناهنده شوي يکي از دورترين و سخت ترين شهرهاي ممکن را به تو پيشنهاد مي دهند. من هم مجبور بودم براي گذراندن دوره ام تا درست شدن پناهندگي در يک شهر دور افتاده ترکيه مدتي زندگي کنم اما در کمپ پناهنده ها. در آن شهر بي در و پيکر، همه چيز بدتر از زندان اوين بود. شب ها از ترسم نمي توانستم بخوابم. چند بار جيب و کيفم را زدند. چند بار کتک خوردم آن هم از افرادي که من را به عنوان فردي معرفي مي کردند که با شرف خانواده هاي مردم بازي کرده ام.

در آنجا هم تو را مي شناختند؟

- بله. از مقابل شان که رد مي شدم با طعنه و کنايه مي گفتند عکس مردم را که پخش کني کارت به اينجا مي کشد. من در آن فضا با افرادي روبرو شدم که مي خواستند از وضعيت بد پناهنده ها استفاده کرده و به زور عقايد منحرف شان را به ديگران تزريق کنند. کار اين دسته از افراد اين بود که به پناهنده ها مي گفتند اگر عقايد ديني ات را برگرداني ما راحت برايت پناهندگي مي گيريم.

تو در جواب چه گفتي؟

- «شايد شما فکر کنيد که اين قسمت را براي ظاهرسازي مي گويم اما اينها عين واقعيت است و نيازي به ظاهرسازي نيست.» بعد از اين که نماز مغرب و عشايم را خواندم به يکي از آنها که اتفاقا ايراني بود گفتم به دوست هايت بگو دور و اطراف من پيداي شان نشود. از من به آنها چيزي نمي رسد. در چشمانش نگاه کردم و گفتم من هم مثل همه اشتباهي کردم اما غلام حضرت محمد (ص) و حضرت فاطمه (س) هستم. با او درگير شدم. آن شب را هيچ وقت از ياد نمي برم. آن قدر کتک خوردم که تمام صورتم پر از خون شد. فکم آسيب ديد. هنوز هم از ناحيه فک مشکل دارم و دکتر گفته که بايد تحت عمل جراحي قرار بگيرم.

چه مدت در ميان متقاضيان پناهندگي زندگي کردي؟

- کساني که در ايران هستند فکر مي کنند زندگي در کمپ پناهجوها راحت است اما بايد بگويم هر ثانيه اي که آنجا بودم با ترس و دلهره گذشت. سه ماه خواب راحت نداشتم. هر شب سرم را روي زمين مي گذاشتم مي گفتم لعنت به تو وحيد، زندان امن تر از اينجا بود، مي ماندي حبست را مي کشيدي. بعد از سه ماه به خودم آمدم و ديدم من آدم زندگي در ميان آنها نيستم. درخواست پناهندگي ام را پس گرفتم و برگشتم استانبول.

در حال حاضر در استانبول زندگي مي کني و اينطور که فهميدم کار و شغلي نداري. خرج زندگي ات را از کجا تامين مي کني؟

- در ايران سرمايه اي دارم که با آن کار مي کنند و زندگي ام را اينجا مي گذرانم. سال ها در ايران کار کردم تا توانستم اين سرمايه را جمع کنم. درست روزهايي که ديگر پسرهاي هم سن و سالم فکر خوشگذراني بودند من صبح تا شب کار مي کردم و حالا دارم از اندوخته آن سال ها استفاده مي کنم.




چندي پيش پستي گذاشتي و نوشتي که جايي امن تر از ايران نيست و از مردم خواستي به ترکيه نيايند، دليلش چه بود؟

- اينجا در ترکيه هر روز يک بمب گذاري جديد رخ مي دهد. اين کشور اصلا کشور امني نيست. همين امروز که با شما صحبت مي کنم يک گروگانگيري در کنار گوش ما رخ داده است. خود من به زور از خانه خارج مي شوم، آن وقت مي شنوم که جوانان ما چه براي تفريح و چه اقامت به اين کشور مي آيند. به چشم خودم، بدبخت شدن خيلي هاي شان را ديدم. يکي از آن جوان ها خودم بودم. سعي کردم چشم هاي شان را روي واقعيت باز کنم. ويدئويي از خودم گرفتم و آن را در صفحه اجتماعي ام منتشر کردم.

آن ويدئوي جنجالي باعث شد نظر خيلي ها نسبت به تو برگردد. طرفداران زيادي پيدا کردي و البته منتقدانت هم کم نبودند. خودت فکر مي کني چرا؟

- چون در آن کليپ به مردمم گفتم به ترکيه نياييد. آنها از من اين انتظار را نداشتند. بارها اعلام کردم فکر پناهنده شدن را نکنيد. در کشورتان بمانيد. ايران امن ترين کشور خاورميانه است. برويد براي مسئولان کشور دعا کنيد که راحت داريد در کشور خودتان زندگي مي کنيد. اينجا صبح از خانه در بيايي شب معلوم نيست سالم به خانه برسي يا نه. هر روز يک جا بمب گذاري مي شود.

واکنش ها چطور بود؟

- تا دل تان بخواهد ناسزا شنيدم. برخي مي گفتند پاچه خواري مي کني و چون از ايران رفته اي اينها را مي گويي اما من در جواب شان گفتم چشم هايم تازه باز شده است و براي شان نوشتم دوستان اگر امنيت نداشتيد امروز با خيال راحت نمي توانستيد بنشينيد پاي اينترنت و با من بحث کنيد. شايد باورتان نشود اما من هر چند وقت يک بار آن هم تنها براي خريد و ... از خانه بيرون مي روم. استانبول به شدت ناامن است.

صفحه شخصي تو بيش از 600 هزار بيننده دارد و بعد از آن کليپ در همين صفحه عنوان کردي به خاطر گفتن از ناامني ترکيه با پليس ترکيه به مشکل خورده اي؛ در اين باره بگو.

- قضيه چيز ديگري بود. من براي اولين بار به عنوان يک تهيه کننده، يک برنامه چند ساعته را در ترکيه به روي استيج بردم. در اين ميان با شريکم به مشکل مالي برخوردم. او به يکي از ماموران پليس رشوه داده بود و او را به در خانه من آورده بود تا من را بترساند. يک شب ديدم چند مامور به همراه شريکم مقابل در خانه ام هستند. مامور پليس به ترکي گفت که گوشي ات را بده و آن پست من را که درباره ناامني ترکيه گفته بودم حذف کرد. چند سيلي هم به صورتم زد و گفت اينجا ترکيه است و من با اين کارها موقعيتم را به خطر مي اندازم. شريکم با ديدن اين صحنه خنديد و گفت ديگر حرف پولت را نزن و رفت. من ديگر در صفحه ام حرفي از ترکيه و مشکلاتش نزدم اما بگذاريد امروز بگويم اگر ترکيه امن بود هيچ وقت شريک من نمي توانست پولي به پليس ترکيه بدهد و از او بخواهد به خاطر ترساندن من به در خانه ام بيايد و به صورتم سيلي بزند.

تاکنون در همين فضاي مجازي به افرادي برخورده اي که قصد پناهندگي داشته باشند و با حرف هاي تو از اين اقدام منصرف شده باشند؟

- خيلي دلم مي خواست مي توانستم پيام ها را براي تان ارسال کنم. حجم پيام هاي صفحه من بسيار بالا است اما در اين ميان هر وقت مي بينم جواني قصد مهاجرت و يا پناهندگي دارد، برايش زمان مي گذارم و چشمش را باز مي کنم تا بدون آگاهي قصد ترک ايران را نکند. بارها به هم سن و سال هاي مان گفته ام که در کمپ پناهجوها چه خبر است. اين طرف مرز فقط سياهي است. هيچ کجا ايران نمي شود.

توانستم بارها جوانان را از اين اقدام منصرف کنم. از اين بابت خوشحالم. من خطا کردم. اي کاش درس عبرت جوانان بشوم. من از دست دولتم يا حکومت فرار نکردم. من از دست افرادي فرار کردم که مردم عادي بودند. مردمي که در کوچه و خيابان برايم آبرو نگذاشتند. حتي تهديدم کردند به اسيدپاشي. مردمي که حتي در خيابان به چشم هايم نگاه مي کردند و به من ناسزا مي گفتند. افرادي که کاري کردند که پايم به اوين باز شود.

اگر کسي در موقعيتي شبيه به تو گير کند چطور راهنمايي اش مي کني؟

- اين روزها در فضاي مجازي صدها نفر در صفحه هايي که خودشان ادمين آن هستند عکس هايي به مراتب بدتر از عکس هاي من منتشر کرده اند اما هيچ کدام شان تاکنون دستگير نشده اند. انگار من بايد قرباني مي شدم اما روي حرفم با افرادي است که شايد روزي با اين مشکل روبرو شوند. لطفا به صميمي ترين دوست تان اعتماد نکنيد. گرفتن عکس و به انتشار گذاشتن زندگي تان با مردم چيزي به داشته هاي تان اضافه نخواهد کرد.

به آنها مي گويم اگر خطايي مانند من کرديد در کشور خودتان بمانيد، جزايش را بکشيد. فرار نکنيد. سعي کنيد به جاي رفتن به مهماني و خوشگذراني، قانون مملکت تان را بخوانيد که مانند من نيازمند وکيل نشويد و به هر طناب پوسيده اي چنگ بزنيد. هر چند من قدم هاي اشتباهي برداشتم اما اگر امروز بدانم اجازه دارم به ايران برگردم يکراست بليت مي گيرم و به تهران مي آيم. بودن پشت ميله هاي زندان اوين شرف دارد به فرار، آن هم فرار به کشوري مانند ترکيه.

و حرف آخر؟

- راستي يادتان باشد پليس فتا پليسي است که حواسش به همه چيز هست. جرايم اينترنتي پيگيري مي شود.


منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۱۵۷۳۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

پشت‌پرده انتخاب حجازی به‌عنوان سرپرست استقلال

به گزارش "ورزش سه"، پس از برکناری علی خطیر و روی کار آمدن فرشید سمیعی در پست سرپرست مدیرعاملی استقلال، او نخستین انتصاب خود را به تعیین سرپرست جدید تیم اختصاص داد، جایی که آتیلا حجازی به‌عنوان جانشین خواجه‌گیری در این تیم انتخاب شد.

حجازی که رابطه خوب و صمیمانه‌ای با جواد نکونام و فرشید سمیعی دارد، پیش از این نیز نامش به‌عنوان کاندیدای حضور در پست سرپرستی باشگاه مطرح شده بود ولی در نهایت و در دوره مدیریتی علی خطیر این اتفاق رخ نداد تا خواجه‌گیری به‌عنوان جانشین علی سامره منصوب شود.

اما پس از تغییرات مدیریتی در استقلال، سمیعی نیز به واسطه رابطه خوبی که با حجازی و نکونام دارد، پیشنهاد داد تا طلسم حضور پسر اسطوره آبی‌ها در پست سرپرستی شکسته شود که این اتفاق در مدت زمان کوتاهی رخ داد و با وجود آنکه حجازی در ترکیه مشغول زندگی است، عازم تهران شد تا به‌عنوان سومین سرپرست آبی‌ها در این فصل انتخاب شود.

در واقع باید گفت که برخلاف دوره مدیریت پیشین، این‌بار هماهنگی و روابط میان سمیعی و نکونام در وضعیت مطلوبی قرار دارد و سرپرست مدیرعاملی استقلال نیز یکی از دوستان نزدیک به خودش و سرمربی را به‌عنوان سرپرست جدید تیم منصوب کرد.

دیگر خبرها

  • هزینه ۳۰۰ میلیارد تومانی بسیج سازندگی استان برای اجرای هزار و ۳۰۰ پروژه عمرانی
  • هزینه ۳۰۰ میلیارد تومانی بسیج سازندگی استان برای اجرای یک‌هزار و ۳۰۰ پروژه عمرانی
  • فوتسال آسیا باید مجسمه وحید شمسایی را بسازد
  • برپایی دسته عزای شهادت امام صادق (ع) با حضور آیت‌الله‌ وحید خراسانی در قم
  • دسته عزای شهادت امام صادق(ع) با حضور آیت الله وحید خراسانی در قم
  • مستندی نیم‌‎ساعته که ساختش ۱۶ سال زمان برد
  • پشت‌پرده انتخاب حجازی به‌عنوان سرپرست استقلال
  • امیری در تلاش برای جانشینی عالیشاه در قائمشهر
  • ۳۳۰ عنوان برنامه طی هفته بسیج سال جاری در کرمانشاه اجرا می‌شود
  • کاریکاتور/ پشت پرده مضحکه افشاگری پر از گاف بی‌بی‌سی درباره فوت نیکا شاکرمی